تقديم به کسي که رفت و مرا در آغوش تنهايي ، تنها گذاشت…


خاطرات تنهایی

پیامی که برام فرستادی رو خوندم، حرف آخرت رو خوندم، باشه، من همیشه به همه ی حرفات اعتماد کامل داشتم.

 

ولی نمیتونم این وبلاگ رو جمع کنم، رمزش رو خودت میدونی، اگه دلت خواست، بزن حذفش کن، اگرم برات مشکل ساز شد، یه جوری بهم برسونی، حل میشه.

 

اون حرفم یادت باشه، به دوستت بگو، بگو که دیگه نمیتونه روز خوبی داشته باشه تو زندگیش، همیشه من رو معصوم و سر به راه دیدی، ولی این بار دیگه اون یکی رو من رو میبینی، بهش بگو کاری میکنم که هر ثانیه آرزوی مرگ بکنه، ولی اگه بگی، میتونم یکمی از عذابش کم کنم و سریعتر راحتش کنم، با خودته.

 

 

حالا که دست هایت چتر نمیشود

حالا که نگاهت ستاره نمیبارد

حالا که خانه ای برای ما شدن نداریم

از کاغذ شعرهایم اتاقی میسازم

تا آوار تنهایی بر سرت نریزد

و آرامش خیالت، خیس اشک هایم نشود.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,ساعت 22:56 توسط تنهاترین تنها| |


Power By: LoxBlog.Com